چارچوب داوری درونی هر انسانی، مناسبترین زاویهی دید برای فهم و درک رفتار اوست. (راجرز)
اردوان نیک آئین لیسانس روانشناسی عمومی
مقدمه
بسیار پیشآمده است که یک زوج به دلیل عدم برداشتهای مشترک نسبت به وقایع زندگیشان دچار اختلافات شدید شوند. این موارد در بین انسانهای گوناگون و در حوزههای مختلف پیش میآید. از روابط افراد خانواده گرفته تا زمین مسابقهی فوتبال که ممکن است برداشت داور، مربی و بازیکنان هر یک با دیگری متفاوت باشد. به اینگونه است که تعریف هر یک از انسانها به تعبیر متفاوتی از واقعیت منجر میشود. رویکرد پدیدار شناختی بر همین اساس (بهطور خاص در حوزهی روانشناسی) سعی میکند به چیستی و چگونگی انسان و موقعیت او در زندگی کمک کند.
مولفه های تجربه
ازآنجاییکه نوع دیدگاه ما انسانها با یکدیگر متفاوت است، نمیتوان برای تبیین حقیقت یک اتفاق، برداشتی همگانی در نظر گرفت چراکه هر فرد بسته به نحوهی استدلال خود، تجارب گذشته و نوع تفکرش برداشتی متفاوت از یک اتفاق خواهد داشت و بااینکه شاید بتوان مشترکاتی بین انسانها پیدا کرد اما بازهم برداشت هر فرد بهطور کامل با دیگران یکی نخواهد بود. در اینجا فلاسفه برای پاسخ به چرایی این برداشتهای متفاوت از تعریف میدان پدیداری استفاده میکنند. میدان پدیداری تمام آن چیزهایی است که یک نفر در هرلحظهی معین تجربه میکند. این تجربه به سه مؤلفه وابسته است: لحظهی حال، فشارهای محرکهایی که وجود دارند و ما متوجهشان نمیشویم و تجارب گذشتهی فرد. کودک انسان از مراحل اولیهی رشد در حال افزایش این میدان پدیداری است و حتی دوران خودمحوری کودک با تشکیل «خود» دلالتی است بر این موضوع.
بررسی چیستی پدیدارشناختی
توجه به موضوع تجارب فرد در زندگی بهعنوان یک اصل به فیلسوفان اروپایی مانند کانت، هوسرل، هایدگر، هگل و برنتانو و چندی دیگر بازمیگردد. در مورد چیستی پدیدارشناسی دو نظر عمده وجود دارد که اولی بهعنوان یک متد (روش) توسط کانت مطرحشده است و دومی صحبت از پدیدارشناسی بهعنوان یک جنبش است که هوسرل پایهگذار آن است. کانت در انقلاب کوپرنیکی خود، با تمرکز بر «صورتهای پیشینی» اعلام داشت که واقعیات بسته به تجربههای انسانی ممکن است متغیر باشند یا به زبان سادهتر واقعیت میتواند غیرازآن چیزی باشد که هست (اسکالامبرینو، بی تا)؛ بنابراین تجربهی انسان یا همانا دید اولشخص نسبت به تجارب زندگی تبیینکنندهی واقعیت است.
هوسرل پدیدارشناسی را بهعنوان یک مکتب به جهان فلسفه معرفی میکند اما خود وی نیز نظریات خود را متأثر از استادش فرانس برنتانو (1838-1917) بیان کرده است. کوشش برنتانو برای توضیح روانشناسی بهعنوان روانشناسی توصیفی در مقابل دیدگاه روانشناسی علمی وونت قرار میگیرد و در ادامهی چنین دیدگاهی هوسرل کلید شناخت انسان را درزمینه ی ادراک و تقابل فرد با کل هستی و ازجمله خودش معرفی میکند و بنابراین بررسی نیت (دیدگاه فرد) را مقدم بر بررسی نیروها و عوامل محرک بیرونی میداند.
هایدگر در دیدگاه فلسفی خود از انسان بهعنوان دایزاین نام میبرد و تلاش اصلی را معنای بودن در این هستی میخواند. وی در مورد پدیدارشناسی چنین بیان میکند که تا زمانی که پدیدارشناسی بهعنوان روشی برای فهم «بودن» استفاده شود، از دیدگاه فلسفی به آن نگاه شده است و زمانی که بهعنوان روشی برای فهم بودن بهعنوان یک وجود انسانی استفاده شود، از جانب روانشناسانه یا مردم شناسانه به آن نگریسته شده (کرونمیر،2008). در برخورد با دایزاین به نظر هایدگر، روانشناسی اونتیک (با توجه به فلسفهی هایدگر قابلمشاهده و واقعی) و فلسفهی پدیدارشناسی توصیفی، انتولوژیکال (هستی شناسانه و بهگونهای متافیزیکی) خواهد بود. اونتیک مربوط به حقایق دنیای انسانی و انتولوژیکال مربوط به شرایط امکان وجود در هستی است که این بودن ممکن است بر اساس شرایط فرهنگی و تاریخی توصیف شود.
روانشناسی پدیدارشناختی بهعنوان یک شاخه از روانشناسی علاقهاش را معطوف میکند به اینکه چه چیز در تجربهی انسانی لازم و همگانی است. چنین تعریفی نیز مخالف دستیابی و ثبت تجربه و تعمیم آن به همهی انسانهاست و ازاینروست که تجارب شخصی اهمیت ویژهای دارند. دارن لنگبریج در کتاب خود با نام روانشناسی پدیدارشناختی (2007) میگوید: ((وقتی از پدیدارشناسی فلسفی در روانشناسی استفاده میکنیم، هدفمان تمرکز بر ادراک انسانها از جهانی است که در آن زندگی میکنند و اینکه این جهان برای آنها به چه معناست.)) او معتقد است پیشرفتهای پدیدارشناختی با روشهای تحقیقی روانشناسی ارتباط نزدیک دارند (اسکالامبرینو، بی تا). او روانشناسی پدیدارشناختی را مربوط به رویکرد توصیفی فلسفه میداند، اگزیستانسیالیسم را مربوط به رویکرد تفسیری فلسفه و هرمنوتیک (آیین تفسیر کتب مقدس) را مربوط به رویکرد داستانی فلسفه.
درک، تحلیل و شرح آگاهی انسان به شناخت طبیعت و ماهیت وجود منحصربهفرد انسان در جهان منجر میشود و این همان چیزی است که روانشناسی پدیدارشناختی مینامیم. فهم اینکه در جهان مراجع/بیمار چه میگذرد و ساختن پلهایی بین وی و جهان قراردادی که فرهنگ مقرر کرده است (دانشنامه استنفورد،2003). درک به معنای فهم درونی تجارب، تحلیل به معنای یافتن اجزا و ارتباط بین آنها و شرح به معنای بیان آن آنگونه که دیگران نیز آن را درک کنند.
در این دیدگاه،« ناخودآگاه» که راهنمای فعالیتهای روزانهی بشر است و فروید به آن اشاره میکند رد میشود. چراکه علت اصلی انجام امور پرسش فرد است در این رابطه که جایگاهش در جهان چگونه است و چگونه ناآگاهانه با گسترش منابع هستی خود معنای خود را گسترش دهد و با دیگران ارتباط برقرار کند. بهعنوانمثال اگر یک روانکاو، خانمی که دچار اختلال آنوروکسیا شده است را تحت بررسی قرار دهد ممکن است این مشکل را یک کمپلکس دوران کودکی ناشی از تنبیهات مادر دریافت کند درحالیکه روانشناسی با رویکرد پدیدارشناختی اختلال وی را یک استراتژی ناقص بداند که بیمار برای مقابله با جهان ابداع کرده است. او طبق غریزهی اصلیاش در برخورد با عوامل و موانعی که وی را مقید و مجبور کردهاند (مانند فرهنگ) بهدرستی سعی کرده است تا خود را با دنیایش همتراز کند اما تنها معنای اشتباهی برای بیان این هم ترازی انتخاب کرده است و این معنای اشتباه به آنوروکسیا منجر شده است.
طبیعتاً این دیدگاه با رفتارگرایی نیز نسبتی نخواهد داشت چراکه معتقد است آنچه بیمار انجام میدهد مطابق است با ساختار موجودیت مراجع در جهان درحالیکه رفتارگرایان به ساختار ذهنی اعتقادی نداشته و یا آن را نامربوط به رفتار میدانستهاند.
چنین دیدگاهی این رویکرد را بیشازپیش به رویکرد انسانگرایی نزدیک میکند. روانشناسی پدیدارشناختی دلالت معنیداری بر مفهوم «خود» در دیدگاه غرب دارد چراکه انسان با گسترش معنی خود در هستی و افزایش میدان پدیداری خود بیشازپیش اسباب خودشکوفایی خویش را فراهم میآورد.
از طرف دیگر یکی از پایههای مهم گشتالت نیز بر اساس پدیدارشناسی بنانهاده شده است. اهمیت تجربه، میدان پدیداری و لحظهی حال از عوامل مهمی است که در درمان گشتالتی به آن اشاره میشود. در درمان گشتالتی مراجع بیشازپیش متوجه حضور خود در این لحظه خواهد بود و تلاش میشود که وی به تحلیل و بیان نوع نگاه خود نسبت به پدیدهها بپردازد. همگی این موارد نتیجهی بزرگی را به بار خواهد آورد و این نتیجه همانا همدلی درمانگر و درمانجو خواهد بود چراکه درمانجو با بسط دنیای خود به درمانگر برای بهتر فهمیده شدن کمک خواهد کرد و درمانگر میتواند از زاویهی دید درمانجو به مسائل بپردازد.
- ازنقطهنظر درمانی روانشناسی پدیدارشناختی به درجاتی از بینش فرد نیز میپردازد که در این حالت به شناخت درمانی نزدیک میشود (البته از زاویهی دیدی دیگر). در اختلالاتی مانند افسردگی و یا اختلال دوقطبی میتواند به درمان دارویی کمک کند.
پدیدارشناسی فلسفی کمک شایانی به روانشناسی برای فهم درست دنیای انسان کرده است. با افزایش بسترهای شناخت انسان از خود شاید انسانها به فهم بیشتری از یکدیگر برسند و این موضوع به همدلی بیشتر نیز کمک کند.
According to Stanford Encyclopedia of Philosophy. (First published Sun Nov 16, 2003; substantive revision Mon Dec 16, 2013). Phenomenology. Retrieved from: https://plato.stanford.edu/entries/phenomenology/#4
Kronemyer, D. (2008). What is Phenomenological Psychology. Retrieved from: http://phenomenologicalpsychology.com/2008/02/what-is-phenomenological-psychology/
Scalambriono, F. Phenomenological Psychology. According to Internet Encyclopedia of Philosophy. ISSN 2161-0002. Retrieved from: http://www.iep.utm.edu/phen-psy/