مصاحبه با دکتر جان و جولی گاتمن ، خانواده درمانگران مشهور :ازدواج یک تجربه پویاست. افراد در طول زندگی مشترک دائماً در حال تغییر و تحول و یا حتی شروع مجدد هستند. در ادامه صحبتهای یک زوج با رابطه ۳۱ ساله، در مورد تعهد و آموزههایی که در این مسیر به دست آوردهاند را مطالعه میکنیم.
این اشخاص کسانی نیستند جز دکتر جولی شوارتز گاتمن ۶۸ ساله و دکتر جان گاتمن، ۷۷ ساله. آنها ۳۱ و نه ماه است که ازدواج کردند.
این زوج هر دو دارای مدرک دکتری در روانشناسی هستند و بنیانگذار موسسه گاتمن میباشند. موسسه گاتمن در سیاتل مشغول به فعالیت است و به زوجها کمک میکند تا رابطه خود را بر مبنای پژوهشهای علمی بنانهاده و ادامه دهند. از این زوج کتابها و مقالات زیادی به چاپ رسیده است.
آنها برای اولین بار یکدیگر را بهصورت تصادفی در یک کافیشاپ در سیاتل دیدند.
جولی: اون خیلی بامزه بود و پشت عینکش، چشمای جذابی داشت. یه کاپشن چرم مشکی هم تنش بود. از دور شبیه یه یهودی باهوش میومد که مشخصا آدمی بود که من دوست داشتم.
هر دوی آنها بهتازگی به سیاتل آماده بودند. کافیشاپ شلوغ بود و جای نشستن کم بود. جان به جولی گفت که اگر تمایل دارد میتواند کنار او بنشیند.
جولی: من روانشناس بودم و اون پرفسور روانشناسی! ما خیلی حرفا برای گفتن داشتیم.
مصاحبه با دکتر جان و جولی گاتمن :وقتی صحبتها در کافیشاپ تمام شد، جان، جولی را تا نزدیک ماشین همراهی کرد و شماره تلفن او را نیز گرفت. ارتباط آنها از همان روز شروع شد.
جولی: ما باهم در تماس بودیم. من ازش خوشم میومد تا یکاری کرد که دیگه دیوونه شدم. تو همین زمانی که صحبت میکردیم برای من یه مسافرت کاری پیش اومد. من تو ۵ تا هتل مختلف اقامت داشتم و جان آدرس همه شو از محل کارم پیداکرده بود و برام به تکتک اونجاها گل فرستاد. وقتی برگشتم ملاقاتای جدیتری داشتیم.
جولی: بعد از ۱۰ ماهی که باهم در ارتباط بودیم، یکشب جان گفت نظرت در مورد ازدواج چیه؟ و من فهمیدم که این پیشنهاد ازدواجه! همونجا قبول کردم و بعد از اون شب باهم ازدواج کردیم.
آنها چه چیزی یاد گرفتند؟
جولی: من و جان تفاوتهای زیادی داشتیم. او محقق بود و من درمانگر، اون دوست داشت تو صندلیش بشینه و کتاباشو بخونه، من عاشق هیجان کوهنوردی بودم. والدین جان از بازماندگان هولوکاست بودن و خودش تو بروکلین و در شرایط سخت بزرگ شده بود، من تو یه خانواده متوسط رو به بالای آمریکایی بزرگ شده بودم، ما حتی تو باورهای مذهبی هم باهم فرق داشتیم. اساس رابطه ما رو تفاوت رویکردها و پیشینه زندگیمون شکل میداد. ما زیاد دعوا میکردیم ولی همزمان باهم روی مسائل زیادی هم کار میکردیم تا بهتر شن.
چیزی که منو به سمت جان میکشوند ایگو قدرتمندش بود. اون شوخطبع بود و تو کنجکاوی و شیطنت مرزی نداشت. میدونستم کنار اون هیچوقت خسته و ناامید نمیشم. جان از رویاهای من حمایت میکرد.
ما یاد گرفتیم در مورد تفاوتهامون صحبت کنیم و اونارو بپذیریم. شوخی و طنز ارتباط مارو زنده نگه میداشت حتی وقتی مشکلاتمون زیاد بود. ما یاد گرفتیم وقتی به مشکلی میخوریم باید آروم باشیم و هرکدوم، خودمون و افکارمونو توصیف کنیم بجای اینکه در مورد همدیگه صحبت کنیم.
من یاد گرفتم از مشکلات فرار نکنم. صبر کنم و بگم چی ناراحتم میکنه یا چی میخوام. جان به من یاد داد اینجوری رفتار کنم. مثلاً من وقتی ساکت میشدم داشتم فکر میکردم، جان فکر میکرد بحث تموم شده ست. واسه همین ما باید ریتم ارتباطمونو یاد میگرفتیم.
جان به من یاد داد صبورتر باشم و هزاران بار بیشتر اعتمادبهنفس داشته باشم. عشق اون بیقید و شرطه. اون در من استعدادهایی رو دید که من توی خودم سراغ نداشتم.
جان: من در مدتی که در حال جستجو برای شریک زندگی مناسب بودم زنهای زیادی را ملاقات کردم. اونا غالباً انسانهای راحتی نبودند و سعی داشتن در اصطلاح قیافه بگیرن. جولی اینجور نبود. جولی باهوش و سرزنده و شاد بود. جولی بینش عمیقی داشت، بخشنده بود و عشق میداد. اون هنوزم همینه. من بهش میگم تو برای خانواده ما شبیه یه ببری! با جدیت از حریم خانواده محافظت میکنی.
مصاحبه با دکتر جان و جولی گاتمن :جولی نمی ترسه ولی من پر از ترسم. مثلاً همینالان میتونم ده تا روش بگم که ممکنه یه نفر تو پیکنیک تصادفاً به اون دلایل بمیره. من از جولی شاد زندگی کردن رو یاد گرفتم و برای همین عمیقاً بهش احترام میذارم. وقتی کار رو باهم شروع کردیم شرایط خیلی سخت بود. بارها باهم در مورد اینکه حق با کیه جروبحث داشتیم ولی الان مشکل حلشده.
من یاد گرفتم که چجوری خودم و مشکلات رو تحلیل کنم. فهمیدم باید از منطقه امن خودم بیرون بیام. دیدگاه بالینی جولی خیلی جذابه حتی وقتی با من مخالفه.
وقتی جولی ناراحته من یاد گرفتم که دنیا باید متوقف شه (کتابمو ببندم و کاملاً به جولی گوش بدم و واکنشی نشون ندم بااینکه برام خیلی سخته). من قبلترها فکر میکردم که مقصر ناراحتیش من نیستم و این اشتباه خودش بوده که باعث شده ناراحت باشه ولی یاد گرفتم که ساکت باشم و بهش گوش بدم و جدی بگیرمش و بعداً دیدگاه خودمو مطرح کنم. من یاد گرفتم هرچقدر هیجانات بیرونی جولی زیاده، چندین برابر رو داره از درون تجربه میکنه.
هرسال ما ۱۰ روز رو به ماهعسل میریم. تو چند دهه اخیر همیشه یجا و یه اتاق رو برای موندن انتخاب کردیم.
تو این ۱۰ روز دنبال جواب این سه تا سؤال میگردیم:
۱-امسال چه چیزی از همه بدتر بود؟
۲-چه چیزی از همه بهتر بود؟
۳-برناممون برای سال آینده چیه؟
این یکی از روشهای ارتباط ما با هم دیگه س و باید بگم به طرز جدی بهمون کمک میکنه که عمیقاً و با تمام وجود از ارتباطمون راضی باشیم.
نوشته الیکس استراوس
ترجمه امیر نوروزی-کارشناس ارشد مشاوره.