درسگفتارهای فلسفه در روانشناسی، فلسفه در خیابان

رابطه فلسفه و روانشناسی

به درستی، فلسفه از دیرباز خود را متولّی روان شناسی می دانسته است؛ زیرا کاوش های روان شناختی همزمان با طلوع فلسفه آغاز گردیدند و تفکر روان شناختی بیش از 24 قرن قبل یعنی از دوران فلسفه یونان باستان تا اواخر قرن نوزدهم، بخشی از فلسفه به شمار می رفت و در بطن آن رشد یافت.

در حقیقت فیلسوفان بودند که به مباحث گوناگون درباره عملکردهای انسان در بخشی از فلسفه به نام «علم النفس» می پرداختند. بدین سان، روان شناسی تحت عنوان علم النفس، قرن های متمادی به عنوان یکی از شاخه های اصلی فلسفه در مراکز علمی جهان، بخصوص در ایران تدریس می شد و کم تر فیلسوف و متفکری را از زمان ارسطو تا ملاصدرا می توان یافت که به مباحث احساس، ادراک،تفکر و توانایی های ذهنی نپرداخته باشد. اگرچه در این مباحث، گاهی نیز با روش های شبه تجربی داوری شده، اما در این دوره، تلاش بر این بوده است که با روش های فلسفی، حیات ذهنی بشر شناسایی گردد.

بر این اساس، می توان گفت: فلسفه در طول قرن ها نظریه هایی را صورت بندی کرده است که مبنای فلسفی روان شناسی نوین را تشکیل می دهند. از این رو، شاید فیلسوفان شایسته عنوان «مبتکر علم روان شناسی» باشند؛ چرا که ایشان بی تردید برای اولین بار مباحث مربوط به مسائل بنیادی روان شناختی را مطرح نموده اند. از این رو، هر مکتب روان شناسی از طریق پیش فرض های پنهان و آشکاری که ریشه در تعالیم فلسفی داشته، تکامل یافته است و نظریه های روان شناختی اغلب تحت تأثیر یا ملهم از اندیشه فلسفی گذشته یا معاصر می باشند، به گونه ای که با در نظرگرفتن زیرساخت فلسفی مکاتب، می توان ربط آن ها را به تعالیم فلسفی گذشته پیدا نمود و حتی آن ها را طبق مبانی فلسفه شان طبقه بندی کرد. «البته وسعت تأثیری که تفکر فلسفی بر روان شناسی نوین داشته است، در مورد کشورهای گوناگون فرق می کند. از این رو، می توان گفت: به طور کلی، روان شناسی اروپایی فلسفی تر و نسبت به جریان های فلسفی حسّاس تر از روان شناسی امریکایی بوده است.»

در این جا، به برخی از این تأثیرات اشاره می شود و به دلیل آن که غرب روان شناسی ارسطویی را با آغاز عصر نوزایی پذیرا شد، بحث از ارسطو شروع می شود. اگرچه ارسطو هرگز خردورزی و تعقّل را نادیده نگرفت، اما نسبت به «مشاهده تجربی» نگرش مثبت داشت، به گونه ای که معتقد بود: سرچشمه همه دانش ها «تجربه حسی» است. وی در تشریح دیدگاه تجربه گرایانه خود، قوانین «تداعی» را تدوین نمود و اصول تداعی اش بعدها پایه های مکتب «تداعی گرایی» را تشکیل دادند که شدیدترین و مستقیم ترین تأثیر را بر روان شناسی علمی گذاشتند و هنوز هم بخش عمده ای از روان شناسی به حساب می آید.

از جمله فیلسوفان دیگر، دکارت می باشد که فلسفه اش بر نسل های بعدی تأثیری عمیق و گسترده داشته و به روان شناسی خدمت های زیادی کرده است. دکارت با مقایسه بدن انسان با ماشین، راه را برای مطالعه علمی انسان هموار کرد. او فیزیولوژیست ها را واداشت تا روش کالبد شکافی را به منظور بهتر شناختن ماشین بدن، به کار گیرند و از آن رو که می پنداشت انسان و حیوان از نظر فیزیولوژیکی شبیه هستند، مطالعه حیوانات برای شناخت انسان، از احترام ویژه ای برخوردار شد. از این رو، راه را برای «روان شناسی فیزیولوژیک» و «روان شناسی تطبیقی» هموار نمود.

توماس هابز (Thomas Hobbes) با اعتقاد به این که تأثرات حسی سرچشمه همه دانش ها هستند، مکتب تجربه گرایی را بازگشایی کرد و با این ادعا که رفتار انسان به وسیله میل ها یا بیزاری ها کنترل می شود، اندیشه جرمی بنتام (Jermy Bentham) را سامان بخشید که بگوید: رفتار انسان تحت کنترل اصل لذت است؛ و این همان اندیشه ای است که به وسیله فروید و سایر روان شناسان تحلیلی به کار گرفته شد.

از سوی دیگر، می توان به کانت اشاره کرد. وی معتقد بود: آنچه را ما به طور هشیار تجربه می کنیم، هم تحت تأثیر تجربه حسی حاصل از جهان تجربی قرار دارد و هم متأثر از ذهن است که فطری می باشد و از این رو، فلسفه کانت را می توان پیشاهنگ «روان شناسی خبرپردازی» و علم شناختی دانست. و در نهایت، می توان از جان لاک (John Lock)، فیلسوف تجربی انگلیسی، نام برد که موضع رفتارگرایان بر اساس نظریه وی استوار است.

بنابراین، کوشش هایی که در قرون گذشته توسط فیلسوفان در راه مطالعه انسان انجام شده بودند، زمینه را برای مطالعات گسترده درباره روان و رفتار فراهم ساختند و مکاتب روان شناسی یکی پس از دیگری در کم تر از دو قرن شکل گرفتند. اکنون می توان با برنتانو Brentano)) هم عقیده بود که می گفت: روان شناسی هم یک علم تجربی است و هم یک دانش غیر تجربی و غیر عینی. غیر عینی بودنش به این دلیل است که از پدیده های ذهنی و روابط آن ها بحث می کند و عینی بودنش به خاطر آن است که حالات روانی را مورد پژوهش قرار می دهد.

بر این اساس، می توان گفت: هرجا در روان شناسی توجه به درک مبانی نظری و پدیده های روانی و روابط آن ها با بدن بیش تر باشد، به فلسفه نزدیک تر می شویم و هرجا به جهت گیری زیست شناختی و مبانی فیزیولوژی متمرکز شویم، به مباحث صرفا روان شناسی نزدیک شده ایم.

بنابراین، نمی توان روان شناسی را علمی کاملاً تجربی دانست؛ زیرا به گفته یونگ (Jung)، «همین که روان شناسی صرفا یکی از فعالیت های مغزی تلقّی شود، ارزش ویژه و کیفیت ذاتی خود را بلافاصله از دست می دهد و حاصل عمل غدد داخلی و در ردیف یکی از شاخه های فیزیولوژی به شمار می رود و به بیان اریک فروم (Erick Frome)، روان شناسی به صورت علمی درمی آید که فاقد موضوع اصلی خویش، یعنی روح انسان است.»

بدین سان، روان شناسی خواه ناخواه باید با واقع بینی تمام، مسائل فلسفی مربوط به ذهن و روان را به عنوان اصل موضوعی زیربنای حرکت خود قرار دهد و نباید پنداشت که می توان با نفی مسأله نفس و بدن، رابطه روان شناسی را از فلسفه گسست؛ چرا که این درست اقرار به ارتباط و تأثیر فلسفه در روان شناسی است.

مسأله مشهور نفس و بدن و نوع ارتباط آن ها با یکدیگر از جمله مسائل فلسفی است که در نحوه نگرش روان شناختی مؤثر بوده و در مکاتب روان شناسی نیز مطرح شده است. مسأله ای که در بستر فلسفه رشد و گسترش یافته و با شیوه خاص فلسفی مورد بررسی قرار گرفته است و در تمام فرهنگ ها و ادیان و مذاهب مطرح بوده و مسأله ای انسانی و جهان شمول گشته است.

به نظر می رسد مسأله «ارتباط نفس و بدن» یا وحدت و کثرت آن ها، اولین و محکم ترین پیوند و اتصال میان فلسفه و روان شناسی را همواره برقرار نموده است. درست است که روان شناس از عوارض ذاتی روان سخن می گوید و به حالات، فعالیت ها، زمینه ها و به عوامل مادی یا تجلّیات رفتاری روان می پردازد و قانونمندی های آن ها را از راه های تجربی تبیین می کند، اما یک علم معتبر روان شناسی باید بر مقدّمات و مبانی فلسفی معتبر بنا گردد و با تصدیق به وجود نفس و روان، کار خود را شروع کند و این تنها مبنای منطقی است که دانش معتبر روان شناسی بر آن بنیاد نهاده می شود.

از سوی دیگر، برخی یافته های تحقیقات روان شناختی نیز در صدد حمایت و یا تضعیف برخی فرضیه های فلسفی بوده و یا خود فرضیه ای تازه مطرح می سازند و از این رو، فیلسوفان هم برای ارائه نظریات معتبر، به یافته های قانونمند و متقن روان شناسان احتیاج مبرم دارند؛ زیرا تمام فعل و انفعالات مادی و فیزیولوژیک، که علم بدان ها دست یافته، مقدّمه تحقق امور روانی اند و آن جا که نظریه پردازی در ارتباط با کنش ها و فعالیت های پیچیده ذهنی نظریاتی ارئه دهد، تازه کار فیلسوف شروع می شود که آیا می تواند آن ها را مادی فرض نماید یا خیر.

بدین روی، تا حدی پذیرفته شده است که با مباحث صرفا فلسفی و بدون در نظر گرفتن فعالیت های عصبی مغز و داده های روان شناسان، نمی توان رفتارهای کلی را توجیه و تبیین نمود و از سوی دیگر، با تمرکز محض روی مکانیسم های عصبی و بدون توجه به یافته های فلسفی، نمی توان به ماهیت و ارتباط نفس با بدن پی برد. از این رو، با توجه به تجربه های با ارزش به دست آمده، برخی روان شناسان و فیلسوفان نیاز دو جانبه به بحث درباره مسائل مورد علاقه مشترک را دریافته و بخشی را به نام «روان شناسی فلسفی» به وجود آورده اند که زمینه ای برای بحث در مورد مسائل نظری گوناگون روان شناسی از دیدگاه فلسفی فراهم آورده است.

خلاصه این که اگرچه روان شناسی و فلسفه جدایی را کاملاً پذیرفته اند و روان شناسی تحت تأثیر علم و روش شناسی علمی، خود را به ظاهر از قید وابستگی های فلسفی رها ساخته و به صورت علمی مستقل در آمده است و اگرچه روان شناسی خود را از خانواده علوم تجربی می داند و بدین سان، پیوند مجدد با فلسفه آسان نمی نماید، اما این دو تنها اسما از هم جدا گشته اند و نشانه های فراوانی در دست است که یک دوستی خوب برای هر دو طرف بسیار سودمند خواهد بود؛ زیرا نتایج تحقیقات روان شناسان سبب تکمیل دیدگاه های فلسفی در مورد نفس و بدن می شود و یافته های فلسفی کمک بزرگی به حل مسائل بنیادی روان شناسی می نماید.

ازین رو گروه رشد و توسعه روانشناسی در ایران برای اولین بار پکیج های فلسفه در خیابان را برای علاقه مندان به این حیطه تهیه و تولید کرده است و به زودی از طریق همین وبسایت قابل خرید خواهد بود.

مدرس این دوره ها، دکتر سید عبدالحمید ضیایی است.ایشان دارای دکترای عرفان تطبیقی از آکادمی علوم مسکو و پژوهشگر فلسفه غرب، مطالعات عرفانهای شرقی و مدرس دانشگاه و دارای چندین کتاب فلسفی و شعر می باشد.

برای دریافت درس گفتارهایی ازین پکیج ارزشمند به کانال تلگرام روانبنه مراجعه کنید.

[yasr_visitor_votes readonly="false"]

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *