اخلاق در جوامع امروزی از کجا شکل گرفت؟
دکتر مایکل پرایس
مترجم: میترا تاجیک. کارشناس ارشد فلسفه
قبل از در نظر گرفتن نقش تکامل در اخلاق انسانی، تشخیص وجه تمایز بین معانی این دو مفهوم کمک مؤثری به ما میکند. در بسیاری از جوامع تعداد زیادی از اندیشمندان و افراد بالغ، صفت اخلاقی را به اعمال یک فرد نسبت میدهند. مشخصاً صفت اخلاقی با مواردی همچون محبت و مهربانی، وفاداری، صداقت با خانواده و دوستان و شجاعت در مواقع خطر و خویشتنداری از رفتارهایی که موجب آزار دیگران میگردد، تعریف میشود.
ﺗﻌﺪاد ﮐﻤﺘﺮي از ﺟﻮاﻣﻊ و عموماً ﺟﻮاﻣﻊ ﻏﺮﺑﯽ، ﺗﺮﺟﯿﺢ میدهند ﮐﻪ ﺻﻔﺖ اﺧﻼﻗﯽ را ﺑﻪ ﻓﺮدي ﻧﺴﺒﺖ دﻫﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ارزشهای اﺧﻼﻗﯽ ﺧﻮدش وﻓﺎدار ﺑﺎﺷﺪ، ﺣﺘﯽ اﮔﺮ آن ارزشها ﺑﺎ درك ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻣﻄﺎﺑﻘﺖ ﻧﺪاﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ. ﻣﺮدم ﺑﺮﯾﺘﺎﻧﯿﺎ، ﺗﻮﻣﺎس ﻣﻮره را ﯾﮏ ﻓﺮد اخلاق ﻣﺪار میدانند باوجوداینکه او ﺗﻘﺎﺿﺎي اخلاق ﻣﺪاراﻧﻪ را در راﺑﻄﻪ ﺑﺎ وﻓﺎدار ﻣﺎﻧﺪن ﺑﻪ ﭘﺎدﺷﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﺑﺴﯿﺎر ﺑﺎ ﻣﺮوت ﺑﺎ او رﻓﺘﺎر ﮐﺮده ﺑﻮد، ﻧﻘﺾ ﮐﺮد چراکه ﻣﻮره اﺣﺘﺮام ﺑﻪ ﻋﻘﺎﯾﺪ ﺷﺨﺼﯽ ﺧﻮد را ﺑﺮﮔﺰﯾﺪ.
مفاهیم اصلی اخلاق چیست؟
دو ﺟﻔﺖ ﻣﺘﻀﺎد ﺧﻮب و ﺑﺪ «ﺑﻨﯿﺎن و اﺳﺎس ﻫﺮ دو ﻣﻔﻬﻮم اﺧﻼﻗﯽ میباشند». ﻫﺮ ﮐﻮدك دوﺳﺎﻟﻪ ﮐﻪ داراي ذﻫﻦ ﺳﺎﻟﻢ است، ﯾﮏ درك اوﻟﯿﻪ از ﻣﻌﺎﻧﯽ اﯾﻦ ﻣﻔﺎﻫﯿﻢ دارد ﮐﻪ اﯾﻦ ﻣﺸﺨﺼﻪ در ﺳﺎل دوم زﻧﺪﮔﯽ ﭘﺪﯾﺪار میگردد. ﻫﻤﭽﻨﯿﻦ اﯾﻦ اﻣﺮ همزمان ﺑﺎ ﺗﻮاﻧﺎﯾﯽ ﺗﺸﺨﯿﺺ و اﻧﺘﺨﺎب ﺗﻔﮑﺮات و اﺣﺴﺎﺳﺎت دﯾﮕﺮان، صحبتها و خودآگاهی اﺗﻔﺎق ﻣﯽاﻓﺘﺪ. ﺗﻮاﻧﺎﯾﯽ اﺳﺘﻨﺒﺎط از ذﻫﻨﯿﺖ ﯾﮏ ﻓﺮد دﯾﮕﺮ ﻣﻨﺘﺞ ﺑﻪ درك و ﻓﻬﻢ ﮐﻮدﮐﺎن میگردد در راﺑﻄﻪ ﺑﺎ اﯾﻦ ﻣﻮﺿﻮع ﮐﻪ ﺑﺮﺧﯽ رﻓﺘﺎرﻫﺎ ﺧﻮب و ﺑﺮﺧﯽ ﺑﺪ میباشند ﺣﺘﯽ اﮔﺮ آنها ﺧﻮد، ﻗﺒﻼٌ اﯾﻦ رفتارها را ﻧﺪاﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ. ﯾﮏ ﮐﻮدك سهساله ﮐﻪ ﻫﺮﮔﺰ ﻣﺮﺑﺎي توتفرنگی را روي ﯾﮏ ﻟﺒﺎس ﺗﻤﯿﺰ سفیدرنگ ﻧﺮﯾﺨﺘﻪ اﺳﺖ، وﻗﺘﯽ ﻣﺎدرش ﺑﻪ او میگوید ﻟﻄﻔﺎً ﻣﺮﺑﺎي قرمزرنگ را ﺑﺮ روي ﻟﺒﺎس ﺑﺮﯾﺰ ﻗﺒﻮل نمیکند ﮐﻪ اﯾﻦ ﮐﺎر را اﻧﺠﺎم دﻫﺪ؛ ﭼﺮاﮐﻪ ﮐﻮدك درك میکند ﮐﻪ اﯾﻦ ﻋﻤﻞ ﻣﺨﺎﻟﻔﺖ ﯾﮏ ﺷﺨﺺ را برمیانگیزد.
اودﮐﻮ اﺳﮑﯿﻤﻮ از ﺧﻠﯿﺞ ﻫﺎدﺳﻮن اﯾﻦ درك را «اﯾﻬﻮﻣﺎ» مینامد و ﻓﯿﺠﯿﺎﻧﺰ آن را «واﮐﺎﯾﺎﻻ» مینامد و ﻫﺮ دو ﺟﺎﻣﻌﻪ میدانند ﮐﻪ اﯾﻦ اﻣﺮ ﻗﺒﻞ از ﺗﻮﻟﺪ سهسالگی ﮐﻮدك اﺗﻔﺎق ﻣﯽاﻓﺘﺪ. ﯾﮑﯽ از ﻣﺎدران در ﯾﮑﯽ از پژوهشهای ﻣﻦ، ﮐﻮدك سهسالهاش را میدید ﮐﻪ ﺧﻮدش را ﺑﺎ ﻓﺸﺎر ﻧﯿﺸﮕﻮن میگرفت. هنگامیکه او از ﭘﺴﺮش میپرسید ﭼﺮا اﯾﻦ ﮐﺎرا اﻧﺠﺎم میدهد او ﺟﻮاب میداد، «ﻣﻦ ﺧﻮدم را دوﺳﺖ ﻧﺪارم». اﯾﻦ ﭘﺴﺮ ﻫﻤﭽﻨﯿﻦ ﺳﺎﺑﻘﻪ ﺗﻨﺪي ﮐﺮدن و ﺣﻤﻠﻪ ﺑﻪ ﮐﻮدﮐﺎن دﯾﮕﺮ همسایهها را داﺷﺘﻪ اﺳﺖ.
ﺑﺴﯿﺎري از ﮐﻮدﮐﺎن ﮐﻢ ﺳﻦ و ﺳﺎل، وﻗﺘﯽ ﻗﺎدر ﺑﻪ اﻧﺠﺎم ﻋﻤﻠﯽ ﮐﻪ بزرگسالان از آنها میخواهند اﻧﺠﺎم دﻫﻨﺪ، ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ؛ ﺷﺮوع ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮدن میکنند. ﺑﺴﯿﺎري از ﮐﻮدﮐﺎن دوساله و البته ﻧﻪ ﮐﻮدك یکساله، وﻗﺘﯽ بزرگترها ﺳﻪ ﺣﺮﮐﺖ ﯾﮑﭙﺎرﭼﻪ را ﺑﺎ اسباببازیهای ﻣﺨﺘﻠﻒ اﻧﺠﺎم میدهند و ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ «ﺣﺎﻻ ﻧﻮﺑﺖ ﺗﻮﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎزي ﮐﻨﯽ»، ﮐﻮدﮐﺎن ﮐﻤﯽ بزرگتر، از اﯾﻦ ﺣﺮف اینگونه ﺑﺮداﺷﺖ میکنند ﮐﻪ از آنها خواستهشده ﮐﻪ ﻫﻤﺎن حرکتهای بزرگترشان را اﻧﺠﺎم دﻫﻨﺪ اﻣﺎ اﺣﺴﺎس میکنند ﮐﻪ ﻗﺎدر ﺑﻪ اﻧﺠﺎم آن ﺣﺮﮐﺎت ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ. ﻧﺎراﺣﺘﯽ آنها ﯾﮏ اﺣﺴﺎس ﻧﺎﺧﻮﺷﺎﯾﻨﺪ را در آنها ﺷﮑﻞ میدهد ﮐﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﺧﺠﺎﻟﺖ و اﺣﺴﺎس ﮔﻨﺎه در آنها میشود.
اخلاق، طبیعت یا تربیت!؟
خصیصههای منحصربهفرد ذﻫﻦ ﺑﺎﻟﻎ اﻧﺴﺎن، ﺑﻨﯿﺎن و اﺳﺎس اﯾﻦ ﭘﺪﯾﺪه است. ﺑﺮﺧﯽ از اﯾﻦ خصیصهها ﯾﮏ ذﻫﻦ بزرگتر ﺑﺎ اﻟﮕﻮﻫﺎي منحصربهفرد ﺣﺎﻟﺖ ژنها است و ﯾﮏ ﻣﯿﮑﺮو آﻧﺎﺗﻮﻣﯽ دستهی ﻣﺸﺨﺺ عصبها ﮐﻪ عصبهای ون اﯾﮑﺎﻧﺎﻣﻮ ﻧﺎﻣﯿﺪه میشوند در ﻗﺸﺮ ﺟﻠﻮﯾﯽ ﻣﻐﺰ و اﻟﮕﻮي ارﺗﺒﺎط ﺑﯿﻦ موقعیتها است.
طبیعت، اﻧﺒﺎﺷﺘﻪ از خصیصههایی اﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﻨﺤﺼﺮ ﺑﻪ ﮔﻮﻧﻪ ﻣﺸﺨﺼﯽ است. ﺧﻔﺎش از اﻧﻌﮑﺎس ﺻﺪاﻫﺎ ﮐﻪ از دﻫﺎﻧﺸﺎن ﻣﻨﺘﺸﺮ میشود در ﺗﺸﺨﯿﺺ ﺣﺸﺮات اﺳﺘﻔﺎده میکنند. پنگوئنهای اﻣﭙﺮاﺗﻮر ﭘﺪر، ﺗﻤﺎﯾﻞ دارﻧﺪ از تخمهایی ﮐﻪ در ﻓﺼﻞ زﻣﺴﺘﺎن ﺑﻪ وﺟﻮد آوردهاند، ﭘﺮﺳﺘﺎري ﮐﻨﻨﺪ. انسانها ﺗﻨﻬﺎ گونهای ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻗﺎدر ﺑﻪ ﺗﺮﮐﯿﺐ اﺳﺘﻌﺪاد ﻓﻬﻢ ﯾﮏ ﮔﺴﺘﺮه وﺳﯿﻊ ﭘﯿﺸﺎﻣﺪﻫﺎي غیرقابل رؤیت، ﺗﺮﮐﯿﺐ ﻧﻤﺎدﻫﺎي زﺑﺎﻧﯽ و خودآگاهی درﺑﺎره اﯾﻨﮑﻪ او ﯾﮏ ﻧﻬﺎد ﻣﺴﺌﻮل در راﺑﻄﻪ ﺑﺎ اﻋﻤﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ اﺧﺘﯿﺎر ﺧﻮد اﻧﺠﺎم داده اﺳﺖ، میباشد. ﭘﺎﯾﻪ و اﺳﺎس ﻇﻬﻮر ﻓﺮاﮔﯿﺮ اﺣﺴﺎس ﺗﺸﺨﯿﺺ درﺳﺖ از ﻏﻠﻂ ارﺗﺒﺎط ﺑﺎ اﻟﮕﻮﻫﺎي منحصربهفرد ژنها و ﺣﺎﻻت ژﻧﯽ ﻣﺎ دارد. ویژگیهای ﺗﺸﺨﯿﺺ ﻓﯿﺰﯾﮑﯽ انسانها ﻣﻨﺘﺞ ﺑﻪ ﯾﮏ ﯾﺎ ﺑﯿﺸﺘﺮ ویژگیهای روانشناسانهی منحصربهفرد ﻣﺎ میشود. اﺳﮑﻠﺖ ﻣﺴﻄﺢ ﺻﻮرت درنتیجه ژنهایی ﺑﻪ وﺟﻮد آﻣﺪه اﺳﺖ ﮐﻪ در ایجاد سلولهای ﺟﻨﯿﻦ ﻣﺆﺛﺮ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻧﻮرال ﮐﺮﺳﺖ ﻧﺎﻣﯿﺪه میشوند و اﯾﻦ ژنها ﺳﯿﺴﺘﻢ ﻋﺼﺒﯽ ارادي را ﺗﺤﺖ تأثیر ﻗﺮار میدهد و درنتیجه اﺳﺎس اﺣﺴﺎﺳﺎت و ﺣﺎﻻت اﺣﺴﺎﺳﯽ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺗﺮس، ﻟﺬت، ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ و ﻫﻤﺪردي را ﺗﺸﮑﯿﻞ میدهد.
اندیشمندان، رﻣﺎن ﻧﻮﯾﺴﺎن و ﻣﺤﻘﻘﺎن اﺟﺘﻤﺎﻋﯽ دریافتهاند ﮐﻪ انسانها ﺷﯿﻔﺘﻪ اﻗﺪاﻣﺎت، ﭘﯿﺸﺎﻣﺪﻫﺎ و ﻣﺮدﻣﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺧﻮب ﯾﺎ ﺑﺪ میباشند و ﻫﻤﭽﻨﯿﻦ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﮔﻨﺎه و ﺳﺮاﻓﮑﻨﺪﮔﯽ ﺣﺴﺎس ﻫﺴﺘﻨﺪ زﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻃﻮري ﻋﻤﻞ میکنند ﮐﻪ ﻧﺎﺳﺎزﮔﺎر ﺑﺎ درك آنها از رﻓﺘﺎر و منش ﺧﻮب است. ﭼﺎرﻟﺰ داروﯾﻦ، در ﺳﻦ بیستوهفتسالگی در ﯾﮑﯽ از یادداشتهای ﺧﻮد ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮد ﮐﻪ انسانها داراي ﺳﻪ ﻏﺮﯾﺰه میباشند: اﺟﺘﻤﺎﻋﯽ، ازدواﺟﯽ و درك ﺧﻮب و ﺑﺪ. او ﻫﻤﭽﻨﯿﻦ ﯾﮏ ﺣﺲ اﺧﻼﻗﯽ ﺑﻪ ﭘﺴﺮ سیزدهماهه ﺧﻮد ﻧﺴﺒﺖ داد. ﻫﻤﭽﻨﯿﻦ، وﻗﺘﯽ او ﭼﻨﺪﯾﻦ ﺳﺎل ﺑﻌﺪ ﮐﺘﺎب ﻫﺒﻮط اﻧﺴﺎن را ﻧﻮﺷﺖ، ﻋﻘﯿﺪه ﻗﺒﻠﯽ ﺧﻮد را ﻧﺎدﯾﺪه ﮔﺮﻓﺖ ﺗﺎ ﺑﺘﻮاﻧﺪ ﻧﻈﺮﯾﻪ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﯾﮑﭙﺎرﭼﻪ از ﻣﯿﻤﻮن ﺑﻪ اﻧﺴﺎن را ﻧﮕﻪ دارد. اﯾﻦ ﻋﻘﯿﺪه ﻧﯿﺎزﻣﻨﺪ اﯾﻦ ﺑﻮد ﮐﻪ داروﯾﻦ درك ﺗﻀﺎد ﺑﯿﻦ ﺧﻮب و ﺑﺪ را اﻧﮑﺎر ﮐﻨﺪ، ﻣﻮردي ﮐﻪ در ﻫﻤﻪ ﮐﻮدﮐﺎن ﻧﻤﺎﯾﺎن میشود اﻣﺎ در ﺳﺎﯾﺮ ﺣﯿﻮاﻧﺎت وﺟﻮد ﻧﺪارد.
اگرچه زﯾﺴﺖ ﺷﻨﺎﺳﺎن ﺗﮑﺎﻣﻠﯽ ﻣﺪﻋﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ اﻋﻤﺎل اﻧﺴﺎﻧﯽ ﮔﺮاﯾﺶ ﺑﻪ ﮐﻤﮏ ﺑﻪ ﯾﮏ تکاملیافتهی دﯾﮕﺮ را دارﻧﺪ زﯾﺮا آنها ﺑﺎ اﻓﺰاﯾﺶ خوشنامی نوعدوستانه ﺧﻮد ﯾﺎ ﻣﻮﻇﻒ ﮐﺮدن ﻓﺮدي ﮐﻪ ﺑﻪ او ﮐﻤﮏ ﮐﺮدن ﺑﻪ ﺟﺒﺮان ﻣﺤﺒﺘﯽ ﮐﻪ در ﺣﻖ او اﻧﺠﺎم دادهاند، بهنوعی ﺑﻪ ﺳﺎزﮔﺎري اﻓﺮاد ﻫﻤﻨﻮع ﮐﻤﮏ میکنند. مثالهای زﯾﺎدي از رﻓﺘﺎرﻫﺎي نوعدوستانه انسانها وﺟﻮد دارد که لزوماً دنبالهروی اﯾﻦ ﻧﺘﺎﯾﺞ ﻣﻨﻔﻌﺖ آور ﻧﯿﺴﺖ. در ﭘﻨﺞ ﺳﺎل ﮔﺬﺷﺘﻪ، ﺗﻌﺪاد اروپاییهایی ﮐﻪ بهطور ﻧﺎﺷﻨﺎس ﺧﻮن اﻫﺪا کردهاند ﺑﺴﯿﺎر ﺑﯿﺸﺘﺮ از ﮐﺴﺎﻧﯽ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﻣﺮﺗﮑﺐ ﺟﺮم، ﺗﺠﺎوز، ﻗﺘﻞ و ﯾﺎ دزدي شدهاند. اﻋﻀﺎي گونههای ﻣﺎ معمولاً اﻓﺮاد ﻏﺮﯾﺒﻪ را ﮐﻤﮏ میکنند بااینکه میدانند ﺗﻨﻬﺎ ﭘﺎداﺷﯽ ﮐﻪ در ازاي اﯾﻦ ﻋﻤﻞ خیرخواهانهشان میگیرند ﺗﻔﮑﺮ ﻣﺜﺒﺘﯽ درﺑﺎره آنهاست، درنتیجه آنها ﺧﻮد را ﻣﻠﺰم میکنند ﮐﻪ اﻓﺮاد ﺧﻮﺑﯽ ﺑﺎﺷﻨﺪ اﯾﻦ در حالی است ﮐﻪ ﻫﯿﭻ مشاهدهای درﺑﺎره رﻓﺘﺎر ﺧﯿﺮﺧﻮاﻫﺎﻧﻪ ﻣﺸﺎﺑﻪ در ﺑﯿﻦ میمونها دﯾﺪه ﻧﺸﺪه اﺳﺖ. نوعدوستی در ﺑﯿﻦ انسانها از ﻃﺮﯾﻖ ﻗﺼﺪ و ﻋﺰم ﻋﺎﻣﻞ ﺗﻌﺮﯾﻒ میگردد. نوعدوستی در ﺣﯿﻮاﻧﺎت از ﻃﺮﯾﻖ ﺗﺒﻌﺎت اﻋﻤﺎل ﻋﺎﻣﻞ ﺑﺮ روي ﮔﯿﺮﻧﺪه ﮐﻤﮏ ﺗﻌﺮﯾﻒ میگردد. اﮔﺮ ﻣﺎ ﺗﻌﺮﯾﻒ دوم را درﺑﺎره انسانها بهکارگیریم ﺑﺎﯾﺪ اینچنین نتیجهگیری ﮐﻨﯿﻢ ﮐﻪ ﯾﮏ ﮐﺎرﻣﻨﺪ ﮐﻪ اﺷﺘﺒﺎﻫﺎً ﭘﻮل زﯾﺎدي را ﺑﻪ ﯾﮏ ﻣﺸﺘﺮي ﺑﺮﮔﺮداﻧﺪه اﺳﺖ، ﯾﮏ ﻋﻤﻞ نوعدوستانه اﻧﺠﺎم داده اﺳﺖ.
حقیقتها، بنیانهای حمایتکننده ﻫﺮ ﻋﻘﯿﺪه اﺧﻼﻗﯽ را ﺗﻀﻌﯿﻒ میکنند وﻟﯽ ﻫﯿﭻ ﺣﻘﯿﻘﺘﯽ نمیتواند ﭘﺎﯾﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ اﺳﺘﺎﻧﺪاردﻫﺎي اﺧﻼﻗﯽ ﻣﺎ را تأمین ﮐﻨﺪ. ﯾﮏ اﺳﺘﺜﻨﺎي ﻣﻤﮑﻦ ﺑﺮاي اﯾﻦ اﺻﻞ، دﺳﺘﻮر اﺧﻼﻗﯽ ﺑﺮاي ﻋﻤﻠﯿﺎت ﺳﺮﮐﻮﺑﯽ اﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﻋﺚ آزار دﯾﮕﺮي ﺑﺪون فتنهانگیزی میشود. ظرفیتهای ﻓﺮاﮔﯿﺮ ﺑﺮاي ﻫﻤﺪردي ﺑﺎ اﺣﺴﺎﺳﺎت ﯾﮏ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﯾﮏ ﻣﺘﻮﻗﻒ ﮐﻨﻨﺪه رﻓﺘﺎرﻫﺎي اینچنینی ﻋﻤﻞ میکند. ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻋﻘﺎﯾﺪ اخلاق ﻣﺪاراﻧﻪ از اﺣﺴﺎﺳﺎت ﺟﻮاﻣﻊ ﺳﺮﭼﺸﻤﻪ میگیرد. ﺣﺘﯽ ﺗﻮﻣﺎس ﻫﺎﮐﺴﻠﯽ، ﺣﻤﺎﯾﺖﮔﺮ ﻧﻈﺮﯾﻪ ﺳﮓ ﺑﺰرگ داروﯾﻦ، اﻇﻬﺎر میکند ﮐﻪ هیچکدام از ﺣﻘﺎﯾﻖ ﺗﮑﺎﻣﻠﯽ و ﯾﺎ نظریهها نمیتوانستند در دﻓﺎع از ﺑﺮﺗﺮي ﺑﺨﺶ عمدهای از اﺳﺘﺎﻧﺪاردﻫﺎي اﺧﻼﻗﯽ ﺑﺮآﯾﻨﺪ، ﭼﻮن اﺣﺴﺎﺳﺎت و ﻋﻮاﻃﻒ ﯾﮏ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺗﻐﯿﯿﺮ میکند چراکه ﭘﯿﺸﺎﻣﺪﻫﺎي ﺗﺎرﯾﺨﯽ، اخلاق ﺟﺎﻣﻌﻪ را دﺳﺘﺨﻮش ﺗﻐﯿﯿﺮ قرار میدهد. ﺑﻪ اﻓﺰاﯾﺶ ﺣﺠﻢ ﭘﺬﯾﺮش ﻫﻤﻪ ادﯾﺎن، اﻗﻮام و روشهای زﻧﺪﮔﯽ ﻣﺨﺘﻠﻒ از ﺳﺎل 1960 ﺗﻮﺳﻂ ﺟﻮاﻧﺎن آﻣﺮﯾﮑﺎﯾﯽ ﺗﻮﺟﻪ ﮐﻨﯿﺪ ﮐﻪ درنتیجه ﺗﻘﺎﺿﺎي اقلیتها ﺑﺮاي اﺣﺘﺮام ﺑﻪ آنها ﺑﻪ وﺟﻮد آﻣﺪه اﺳﺖ. ﮐﺎﻧﺖ، اﮔﺮ میفهمید ﮐﻪ ﺑﺴﯿﺎري از آمریکاییهای ﻣﻌﺎﺻﺮ ﭘﺬﯾﺮش زوجهای ﻫﻤﺠﻨﺴﮕﺮا را بهعنوان ﯾﮏ اﺳﺘﺎﻧﺪارد اﺧﻼﻗﯽ پذیرفتهاند، ﺑﺴﯿﺎر ﻣﺘﻌﺠﺐ ﻣﯽﮔﺸﺖ.
همه ﺟﻮاﻣﻊ ﯾﮏ ﮐﺪ اﺧﻼقی را اﺧﺘﺮاع ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﭼﺮاﮐﻪ ﻋﻘﻞ ﺑﻪ ﻣﺎ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ ﮐﻪ ﺣﺴﺎدت، ﺑﺪﻃﯿﻨﺘﯽ و ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ، اﺣﺴﺎﺳﺎﺗﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺗﻮاﻧﻨﺪ ﺗﺎ آﺧﺮ ﻋﻤﺮ وﺟﻮد داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ، در ﻫﻤﻪ اﻧﺴﺎﻧﻬﺎ وﺟﻮد دارد و اﻧﺪام و اﻋﻀﺎي ﺑﺪن اﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﻗﺪرت آزار رﺳﺎﻧﺪن ﺑﻪ اﻓﺮادي ﮐﻪ دوﺳﺘﺸﺎن ﻧﺪارﯾﻢ را دارﻧﺪ. اﮔﺮ درك اﺧﻼﻗﯽ ﮐﻮدﮐﺎن، در ﺗﻮﻟﺪ دوﺳﺎﻟﮕﯽ آﻧﻬﺎ ﻇﻬﻮر ﻧﻤﯽ ﮐﺮد؛ ﺑﺴﯿﺎري از ﮐﻮدﮐﺎن ﺳﻪ ﺳﺎﻟﻪ ﺑﻪ راﺣﺘﯽ وﺳﻮﺳﻪ ﻣﯽ ﺷﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﺧﻮاﻫﺮ ﯾﺎ ﺑﺮادر ﮐﻮﭼﮑﺘﺮﺷﺎن را اذﯾﺖ ﮐﻨﻨﺪ. اﯾﻦ اﻋﻤﺎل ﺑﺴﯿﺎر ﺑﻪ ﻧﺪرت رخ ﻣﯽ دﻫﻨﺪ ﺑﻪ ﻃﻮري ﮐﻪ اﮔﺮ رخ دﻫﻨﺪ در ﺗﯿﺘﺮ روزﻧﺎﻣﻪ ﻫﺎ آورده ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ. ﯾﻮﻧﺎﻧﯽ ﻫﺎ ﻣﻔﻬﻮم «اداﯾﻤﻮﻧﯿﺎ» را اﺧﺘﺮاع ﮐﺮدﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻌﻨﯽ اﺣﺴﺎﺳﯽ ﻣﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ دﻧﺒﺎل ﻗﻀﺎوت درﺑﺎره ﻓﺮدي ﮐﻪ زﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺑﯽ ﺳﺎﺧﺘﻪ اﺳﺖ، ﭘﺪﯾﺪار ﻣﯽ ﮔﺮدد زﯾﺮا آﻧﻬﺎ درك ﻣﯽﮐﺮدﻧﺪ ﮐﻪ اﯾﻦ ﺣﺎﻟﺖ اﺧﻼﻗﯽ ﯾﮏ ﻣﻮﻗﻌﯿﺖ ﻣﻤﺘﺎز را در ﻣﯿﺮاث ﻫﺮ ﻓﺮدي در راﺑﻄﻪ ﺑﺎ اﻫﺪاف ﻣﻮرد ﻋﻼﻗﻪ او، ﮐﺴﺐ ﻣﯽﮐﻨﺪ.
از نظر یونانیان و حتی از نظر رشدی و با توجه به توضیحات ذکر شده، توانایی افراد برای تشخیص خوبی از بدی و یا به عبارت دیگر اخلاق ، یک سیر طبیعی و منطقی و ذاتی در وجود انسان است که به دلیل مشخصات مغز در طول تکامل بوجود می آید و پایه و اساس اجتماعی شدن انسان را بنا میکند.
این مقاله در شماره 17 ماهنامه تخصصی روانبنه به چاپ رسیده است.
اخلاقیات ذاتی (ژنی) و اکتسابی هر دو هست باید پیش زمینه ای باشه که اکتساب صحیح اتفاق بیافته فرد بتونه اکتسابی یادبگیره و اخلاقمدار بشه اگر ذاتش تکامل نیافته باشه اکتساب رو هم قبول نمیکنه ذات میتونه شامل هوش و قدرت یادگیری فرد باشه که بر اثر تکامل بوجود آمده ژنتیک همه آدما به یک شکل مساوی تکامل نیافته مثل خیلی حیوانات دیگر و همچنان جای تکامل بیشتر وجود دارد
ممنون از نظر شما