چرا زنان در ابتلا به افسردگی مستعدترند؟
لطیفه نظامی – دانشجوی دکتری تخصصی روانشناسی – تبریز
نامگذاری روز جهانی سلامت در سال 2017 با عنوان «بیا در مورد افسردگی حرف بزنیم» فرصتی در کشور ما فراهم آورد تا در کنار سیاستگذاری برای سلامت جسمانی آحاد جامعه به اهمیت و جایگاه سلامت روانی نیز پرداخته شود.
برای کارشناسان حوزه سلامت، مفهوم پیشگیری در تمام سطوح و تشخیص زودهنگام و درمان بهموقع اختلال افسردگی، هدف مهم در جهت ارتقا سواد سلامت جامعه بشمار میرود. افزایش سطح آگاهی عمومی و ارتقا سطح سلامت روان در جامعه از مهمترین عوامل مؤثر در پیشگیری و درمان افسردگی است که نیاز به تعامل و همکاری متولیان سلامت روان ازجمله روانشناسان و روانپزشکان دارد.
اختلال افسردگی یکی از شایعترین اختلالات روانی، با شیوع 25% – 15% در طول عمر به شمار میرود. پیشگیری از افسردگی در گروههای آسیبپذیر ازجمله نوجوانان، جوانان، زنان و سالمندان، بسیار مهم است. ﻣﻄﺎﻟﻌﺎت ﻣﺨﺘﻠﻒ ﻧﺸﺎن ﻣﻲدهد که زﻧﺎن 2 ﺑﺮاﺑﺮ ﺑﻴﺸﺘﺮ از ﻣﺮدان اﻓﺴﺮده میشوند؛ بنابراین باید در این حوزه به زنان توجه خاصی نمود.
چرا زنان بیشتر افسرده می شوند؟
زنان به دلیل تفاوتهای جنسیتی در نقشها، بیشتر مستعد ابتلا به افسردگی هستند. برای درک بهتر این موضوع، نظریه های مختلفی ارائهشده است. این نظریه ها عبارتاند از: نظریه تفاوت نقش هویت جنسی/ جنسیتی، تفاوتهای بیولوژیکی، تفاوت سن شیوع افسردگی، افسردگی و تفاوت عود و همبودی.
در نظریه تفاوت نقش جنسیتی، جنسیت، جامعه و نقشهای والدینی، نشان میدهد که بیشترین تفاوتهای جنسیتی تا حدود زیادی تحت تأثیر محیط بوده و ریشه در نقشهای تعیینشده برای زنان قرار دارد؛ که میتواند به افسردگی منجر شود و باید موقع مقایسه زنان و مردان، موردتوجه قرار بگیرد.
تجزیهوتحلیل نقشهای زنان نشان میدهد که زنان در تضاد زندگی میکنند تا بتوانند به این نقشها و انتظارات کمال گرایانه عمل کنند نقش زن بهعنوان یک همسر، مادر و سرپرست، کارمند یا کارگر، باعث سطوحی از استرس در طول روز میشود.
اختلاف در اهداف روانی از ازدواج ممکن است به تفاوتهای جنسیتی دو طرف، مربوط باشد. مردان ممکن است اهداف ابزاری از ازدواج داشته باشند درحالیکه زنان ممکن است در ازدواج اهداف عاطفی خود را دنبال کنند و این نگرشها میتواند باعث تنش زوجین شود و ممکن است باعث احساس افسردگی در زنان شود. در این صورت زنان ممکن است همسران خود را بهعنوان عامل استرس و افسردگی زا تلقی کنند نه بهعنوان حمایتگر.
نقشهایی که بهموازات نقش همسری، به وجود میآید، نقش والدینی هست. زنان حتی اگر شاغل باشند، در هفته بیشتر از 70 ساعت از کودک مراقبت میکنند. ولی پدران در هفته حدود 30 ساعت را با کودک میگذرانند حتی اگر همسرشان شاغل باشد. بااینحال زنان شاغل از مقدار زمانی که برای فرزندان و همسرانشان اختصاص دادهاند احساس نارضایتی میکنند، ولی بااینحال به دلیل قالبهای جنسیتی، در مورد نقشهای جنسیتی خود شکایت ندارند.
قالبهای جنسیتی میتواند هویت جنسیتی را تحت تأثیر قرار دهد. در دوران معاصر این ایده که لاغر زیباست بهعنوان هنجار اجتماعی پذیرفتهشده است. این عوامل اگر بهصورت افراطی بهاداده شود میتواند باعث احساسات و عادات خطرناکی مثل افسردگی و اختلال خوردن باشد. گاهی این دو اختلال بهشدت با یکدیگر همراه میشود.
برای مقایسه زنان و مردان در مورد حساسیت به افسردگی، باید نقش هورمونها و عوامل وراثتی در نظر گرفته شود. کاهش استروژن، در دوران شروع یائسگی، باعث افزایش نرخ افسردگی میشود. افزایش افسردگی در این دوره همچنین میتواند ناشی از احساس «کم شدن زنانگی» باشد؛ زیرا ناباوری زنان در این مرحله باعث احساس مسن بودن میشود.
بعلاوه، حقیقت دیگر آن است که مردان در مقایسه با زنان، تمایل به ارزشهای جذابیت و جوانی را در جفت خود، بیشتر ترجیح میدهند؛ و این ترجیح با قدرت باروری بالا و سلامت ارتباط دارد.
هر دو نظر، یعنی حقایق موجود درباره هورمونها و همچنین یائسگی بهعنوان علت افسردگی، هنوز با قاطعیت پذیرفتهنشده و این موضوع بهصورت حلنشده باقیمانده است؛ زیرا عملاً انجام آزمایش در این مورد غیرممکن است چراکه نمیتوان احساسات زنان در مورد افسردگی را از یائسگی جدا کرد. بهر حال، افسردگی میتواند یک نتیجه از پاسخهای عاطفی همراه با یائسگی باشد.
مقایسه تفاوتهای هورمونی بین زنان و مردان بیانصافی است. برای اینکه زنان نسبت به مردان، دورههای تغییرات هورمونی بسیاری را تجربه میکنند. زایمان، سندرم بیش از قاعدگی، قاعدگی، داروهای ضدبارداری، دوران پس از زایمان و یائسگی.
بهموازات زنان، مردان نشانه های مشابه یائسگی را، در اواسط زندگی بهعنوان بحران یا افسردگی تجربه میکنند؛ و این تقریباً غیرممکن است که با مقایسه تفاوتهای بیولوژیکی، زنان و مردان به حساسیت بیشتر زنان نسبت به افسردگی پرداخته شود.
از دیدگاه انتقال ژنتیکی نیز، زنان بیشتر مستعد افسردگی هستند. در حمایت از نظریه انتقال ژنتیکی بهعنوان یک توضیح برای تفاوتهای جنسیتی، شواهد منطقی از مطالعات دوقلویی و خانواده وجود دارد که نقش عامل ژنتیکی در پیدایش افسردگی و اختلالات عاطفی را تائید میکند. 2 دلیل منطقی، از تئوری ژنتیکی افسردگی حمایت میکند و شواهد کافی برای حساسیت زنان به افسردگی ارائه میدهد.
یک توضیح ژنتیکی ممکن، بیان میکند که اگر ژن افسردگی در کروموزوم X بوده و صفت غالب باشد، زن که دارای دو کروموزوم X است، بیشتر از مردان که دارای یک کروموزوم X هستند، افسرده خواهد شد
توضیح ژنتیکی دوم شامل فنوتیپ زنان است. اگر پدر و مادر زن افسرده باشند، او بیشتر احتمال ابتلا به افسردگی را دارد. هم به دلیل استعداد ژنتیکی و هم تأثیر محیط زندگی، داشتن یک فرد افسرده در اعضای خانواده و یک جریان استرسزای مزمن محیطی مثل مسکن ناپایدار یا ناامن میتواند عاملی برای افسردگی باشد.
فنوتیپ در مردان نیز تأثیر میگذارد، بااینحال این تأثیر در زنان قویتر است؛ و دلیل آن این است که تمایل زنان به آگاهی از محیط اطرافشان بیشتر بوده و در تعامل نزدیک با خانواده خود قرار دارند.
یافته ها نشان میدهد که دختران نوجوان نسبت به پسران نوجوان، در سنین پایینتری، علائم افسردگی را نشان میدهند. تفاوتهای جنسیتی دیدهشده را میتوان با آسیبپذیریهای فردی، استرس زندگی و چالشهای انتقالی بلوغ، توجیه نمود. اگرچه دختران و پسران هر دو بحران عبور از بلوغ را دارند ولی پیشنهادشده است که دختران حتی قبل از نوجوانی نسبت به افسردگی، آسیبپذیرتر از پسران بودهاند.
همبودی بعضی از اختلالات روانی مانند اختلالات خوردن و اضطراب با افسردگی در زنان به اثبات رسیده است. یک بررسی 4 ساله طولی در جامعه دختران نوجوان نشان داد که اوج شروع پرخوری در 16 سالگی بوده و شروع اوج پاکسازی به سن 18 سالگی مربوط است. به نظر میرسد این اختلالات خوردن متناسب با سن هستند زیرا دقیقاً این سن زمانی است که دختران بهظاهر خود اهمیت می دهد. آگاهی و حساسیت در سنین 16-18 سالگی ممکن است به دلیل آماده شدن برای جلبتوجه به جنس مخالف باشد.
اشتغال شدید زنان با ظاهر خود ممکن است باعث افسردگی شدید شود. احساس افسردگی ناشی از غیر جذاب بودن نیز ممکن است درنهایت به افکار وسواسی زیبایی و وسواس عملی مانند کار کردن و رژیم غذایی منجر شود. یک تئوری این است که افسردگی، اختلالات خوردن و اختلالات وسواسی اجباری (اختلالات اضطرابی) همه بههمپیوسته هستند همبودی اختلالهای وسواسی اجباری با افسردگی به اثبات رسیده است اما تأثیر این همبودی در زنان هنوز مطالعه نگردیده است.
آمار ثابت میکند که دختران نسبت به پسران اختلالات اضطرابی را زودتر تجربه میکنند. مثلاً، دختران در سن 6 سالگی دو بار بیشتر اختلال اضطرابی را تجربه کردهاند.
یک دلیل بالقوه برای حساسیت افسردگی در دختران و زنان میتواند این باشد که آنها در معرض خطر بسیار بالاتر برای آزار جنسی در جامعه میباشند.
فرضیه عود میگوید که اگر مردان و زنان به نسبت مساوی حداقل یک دوره افسردگی را تجربه کرده باشند زنان در دورههای دیگر زندگی احتمال عود بیشتری نسبت به مردان خواهند داشت ولی چون این نتیجه از مطالعه محدود به نمونه کوچکی از جامعه به دست آمده است نباید بهعنوان میزان عود در جامعه تفسیر شود ولی این واقعیت که عود، میزان شناختهای افسردگی را افزایش میدهد درست بوده و میتواند یک علت احتمالی برای حساسیت بالای زنان به افسردگی باشد.
درمان اختلال افسردگی معمولاً شامل درمانهای روانشناختی یا درمانهای روانپزشکی و یا ترکیبی از هر دو است. مجموع این موارد نشان میدهد که افزایش آگاهی و ترویج گفتگو در مورد افسردگی هم در جمعیت عمومی وهم در سطح متولیان سلامت روان ضروری است تا به این طریق بتوان بهطور مؤثری از بروز افسردگی جلوگیری کرده و در صورت ابتلا بهطور کامل درمان کرد.
References
Ben Hamida, S., Mineka, S., & Bailey, J. M. (1998). Sex differences in perceived controllability of mate value: An evolutionary perspective. Journal of Personality and Social Psychology, 75, 953-966.
Cattaruzza A (2014).Difficulties in the Treatment of Depression During Pregnancy and Postpartum Depression,Journal of Infant,Child and Adolescent Psychotherapy,13:75-87- http://dox.doi.org/10.1080/15289168.2014.880296
Denmark, F. L., & Paludi, M. A. (Eds.). (1993). Psychology of women. Westport, CT: Greenwood Press.
Ge, X., & Conger, R. D. (2003). Pubertal transition, stressful life events, and the emergence of gender differences in adolescent depressive symptoms. Developmental Psychology, 37, 1-20.
Hankin, B. L., & Abramson, L. (2001). Development of gender differences in depression: An elaborated cognitive vulnerability-transactional stress theory. Psychological Bulletin, 127, 1-40.
Kimberling, R., & Ouimette, P. (Eds.). (2002). Gender and PTSD. New York: Guilford.
Nolen-Hoeksema, S., Larson, J., & Grayson, C. (1999). Explaining the gender difference in depressive symptoms. Journal of Personality and Social Psychology, 77, 1061 -1072..
Silverstein, B., & Lynch, A. D. (1998). Gender differences in depression: The role played by paternal attitudes of male superiority and maternal modeling of gender-related limitations. Sex Roles, 38, 539-555.
Smolak, L., & Fairman, B. (2002). The relationship of gender and voice to depression and eating disorders. Psychology of Women Quarterly, 26, 1-15.
Wilhelm, K., & Roy, K. (2003). Gender differences in depression risk and coping factors in a clinical sample. Acta Psychiatrica Scandinavica, 106, 45-53.