ADHD

روند اغواگری قسمت دوازدهم کتاب مدل ها

روند اغواگری قسمت دوازدهم کتاب مدل ها : قرار دوم به همین ترتیب پیش رفت. دنیل برنامه ریزی می‌کرد تا استیسی را به آپارتمان خودش ببرد، درحالی که سعی می‌کرد از شدت هیجان کنترلش را ازدست ندهد، با او رابطه جنسی برقرار کرد.

دانیل از خوشحالی در آسمان بود. از شادی زیاد هذیان می‌گفت و از مورد تایید قرار گرفته شدنش احساس سرمستی می‌کرد. او سریعا انلاین شد تا به بهترین دوستش تمام جملات هوشمندانه‌ای که استفاده کرده بود را و اینکه چقدر آن دختر از او خوشش می‌آمد بگوید.

چیز کوچکی که دانیل نفهمیده بود، این بود که در واقع جملاتش باعث نشده بود استیسی از او خوشش بیاید، بلکه خنده‌های دوست داشتنی‌اش هنگامی که خجالت می‌کشید مسبب این موضوع بود.استیسی فکر می‌کرد که خنده‌های دانیل بامزه است و او را یاد اولین دوست پسرش می‌انداخت. همچنین استیسی در برهه‌ی تنهایی از زندگی‌اش قرار داشت که می‌خواست کسی به او نیازمند باشد و در حقیقت، دانیل برای به دست آوردن تایید او، سخت تلاش می‌کرد و باعث می‌شد که استیسی کمتر احساس تنهایی کند.

حداقل برای مدتی.

دانیل و استیسی چند بار دیگر یکدیگر را در طی هفته های بعد ملاقات کردند ولی یک چیز تغییر کرده بود. بعد از رابطه جنسی بین آن دو، دانیل دیگر تکنیک‌ها و جملات کتاب را دنبال و اجرا نمی‌کرد، او به آرامی به خود عادی‌اش برگشت. خود نیازمندش: ناامید از توجه و تأیید.

این ماجرا از جایی شروع شد که دانیل با تمام حرف‌های استیسی شروع به موافقت کرد و به دنبال آن عدم توانایی ناگهانی ایجاد موضوعات جدید و جالب برای گفتگو پیش آمد. معلوم شد که او بیشتر وقت خود را صرف تماشای تلویزیون وبازی‌های ویدیویی و صحبت زیادی حول این محور وجود نداشت.

مسایل خنده دار و بامزه، حالا از نظر استیسی مسخره و خجالت آور بودند و هر آنچه که می‌گفت، تا وقتی که رابطه جنسی برقرار بود، کم و بیش دنیل با آن ها موافقت می‌کرد. هرچند رابطه جنسی بدون لذت و بدی محسوب می‌شد.

استیسی هم تغییر کرده بود. او کم کم متوجه این موضوع شد که او از رابطه جنسی برای رفع تنهایی هایش استفاده می‌کند و شاید حتی درباره رابطه با مردی که هیچ نقطه مشترکی با او ندارد، حساب زیادی باز کرده است. ولی به جای فهمیدن اشتباهش، با عذاب وجدان و ترس از احساس فاحشگی که به او دست داده بود به دیدن دانیل ادامه داد.

یک روز دنیل به او پیغام داد که آخر هفته یکدیگر را ملاقات کنند. او آن شب مشغول مطالعه برای امتحان بود و جوابی نداد. استیسی درواقع سرش شلوغ بود. ولی این چیزی بود که تماما به خود می‌گفت. آنچه او به خودش اعتراف نمی کرد این است که اگر می‌خواست، می‌توانست وقت خالی ایجاد کند.

دنیل شروع به  احساس ناامنی در مورد عدم پاسخ استیسی کرد.او آنلاین شد و از دوستش درخواست راهنمایی کرد. دوستش به او گفت که باید پیغام بسیار عجیبی برای استیسی بفرستد و دوباره نظرش را جلب کند و اورا علاقمند سازد.

روند اغواگری قسمت دوازدهم کتاب مدل ها

روز بعد، استیسی بعد از فارغ شدن از امتحان گوشی همراهش را چک کرد. او چهار پیغام جدید از طرف دانیل داشت. پیغام اول عادی بود اما هرچه در پیغام ها جلوتر می‌رفت، آنها عجیب تر و بی‌مفهوم تر می‌شدند. استیسی علاقه‌اش را از دست داد، این نیازمندی بود که دوباره سر و کله‌اش پیدا شده بود. اما دوباره با عذاب وجدان و نامطمئن از این موضوع که با وجود متکی به غیر بودن خودش، چگونه این رابطه را پایان دهد، تصمیم گرفت که پیغام‌ها را ندید بگیرد و موافقت کرد که دانیل را آخر هفته ملاقات کند. حالا در این نقطه، بیشتر احساس تعهد می‌کرد تا اینکه احساس کند این دیدار او را به هیجان می‌آورد.

اما دانیل به این راحتی فریب نمی‌خورد. او نمی‌خواست به خاطر “رفتار بد” استیسی به او پاداش دهد و فورا با او ملاقاتی داشته باشد.

او از کتاب‌های روانشناسی روابط  یاد گرفته بود که هرگز به دختر اجازه ندهید شرایط روابط را تعیین کند. پس او چند ساعت منتظر ماند سپس به استیسی پیغام داد که او دیر اقدام کرده و دانیل با آدم های دیگری قرار ملاقات داشت. با وجود اینکه دانیل چهار بار به او پیغام داده بود، استیسی این موضوع را عجیب می‌دانست ولی در حقیقت از این موضوع احساس راحتی کرده بود و حالا می‌توانست از این مرحله زندگی‌اش گذر کند.

هفته بعد، دانیل به استیسی پیغامی سرد و توهین آمیز درباره‌ی اینکه اگر استیسی هم مایل باشد، حالا او می‌خواهد همدیگر را ببینند.

خودپسندی و لحن توهین آمیز پیغام، باعث عصبانیت استیسی شد و او تصمیم گرفت که جوابی ندهد. دو روز بعد، دانیل مست و گیج از اینکه چرا استیسی نمی‌خواهد او را ببیند، پیغامی احساسی با مضمون اینکه “واقعا از او خوشش می‌آید و می‌خواهد او را ببیند و نمی‌فهمد که چرا استیسی دیگر از او خوشش نمی‌آید” برایش ارسال کرد.

استیسی با بی‌علاقگی و مبهوت، به او پاسخ داد که او مرد خوبی است ولی او می‌خواهد که فقط باهم دوست معمولی بمانند و قصد ندارد دیگر هرگز همدیگر را ملاقات کنند.

می‌توانم به شما بگویم که هردو داستان را بارها و بارها، با صدها شکل مختلف، بین صدها انسان مختلف دیده‌ام.

مردان، زنان را ملاقات می‌کنند و در ابتدا بر خود متکی هستند. رابطه جنسی یا رابطه عاطفی شکل می‌گیرد و مردان کم کم بیشتر به زنان متکی می‌شوند سپس رابطه جنسی یا عاطفی متوقف شده و همه چیز از بین می‌رود.

داستان اول نمونه‌ای از این است که در ادامه‌ی رابطه متکی بودن به خود، حتی اگر تغییراتی  در زندگی اتفاق بیفتد و رابطه ادامه یابد، اهمیت دارد. روند اغواگری قسمت دوازدهم کتاب مدل ها

[yasr_visitor_votes readonly="false"]

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *