قسمت پنجم :خودشیفتگی و جبران بیش از حد : این شکل دیگری از نقش بازی کردن است؛ اینکه مرد مثل کسی که کنترل همه چیز را در دست دارد،ایفای نقش میکند ولی ناامیدی او از کنترل کردن ، ناشی از ناامنی اش است. مردی بی نیاز سعی نمی کند آنچه زنان نسبت به او احساس می کنند را کنترل کند بلکه سعی می کند آنچه را که در مورد زنان خاصی احساس می کند کنترل کند. او می فهمد که دنیا درباره او نیست و این که همه آنچه او می تواند کنترل کند خودش و اعمال خودش است. او اگر همه چیز طبق خواسته هایش پیش نرود ناراحت نمیشود و از این موضوع که بقیه او را فوق العاده نبینند سرخورده نمیشود زیرا خودش احساس می کند که مرد شگفت انگیزی است. او به تأیید دیگران احتیاج ندارد و عدم تأیید آنها رسالت او را خدشه دار نمی کند.
مردان خودشیفتگی اغلب بازیگران سریال هستند ، مردانی که وسواس جستجوی رابطه جنسی گاه به گاهی را دارند و نه تنها زنانی را که با آنها همبستر میشوند را ضعیف می دانند ، بلکه با آن ها رفتار بدی هم دارند.
بگذارید یک مثال دیگری بزنم:
“روی” در طول دانشگاه پسر خیلی خوبی بود. او یک پسر درسخوان در زمینهی علوم بود که تمام دخترانی که با او ارتباط داشتند او را تحسین میکردند. “روی” هم آنها را تحسین میکرد، اما فقط نگاهی ابزاری به آنها داشت. متاسفانه، هر زمانی که جرئت این را پیدا میکرد که چیزی بگوید، آنها به او میگفتند که دوست دارند فقط با او دوست باشند. تمام آن مدت، روی مجبور بود که آنجا بنشیند و گلایههای دوستهای مونث خود دربارهی دوستپسرهای وحشتناک و بیاحساسشان بشنود. تمام افکار روی درباره ی این بود که “اما من به تو اهمیت میدهم، من احساس دارم، و درست مقابلت هستم. چرا نمیتوانی ببینی؟”
لازم به گفتن نیست، دوستهای مونث روی هیچوقت به او رو نمیانداختند. جدا از تمام صبوریها و امید داشتنها و تسکین دادنهایش، آنها همیشه به پسری دیگر رو میآوردند که معمولا کسی بود که تازه با او آشنا شده بودند.
بالاخره وقتی روی بیستوپنج ساله شد، او اولین دوست دخترش را پیدا کرد. یک دختر غم افزا با اندکی اضافه وزن که تازه فارغالتحصیل شده بود و در آزمایشگاه روی کار میکرد. با وجود تمام کاستیهای آشکارش، روی با او به ذلت کشیده شده بود. اما سرانجام بیثباتی عاطفی دوستدخترش باعث پاشیدن رابطهشان شد. بعد از یک سال آشفته از با هم بودنشان، آن دو به رابطه خاتمه دادند.
عصبانیت روی بیش از حد زیاد شد. او از تمام شکستها و نادیده گرفته شدنها خسته شده بود، از ضربه خوردن خسته شده بود. در تمام زندگیاش هیچ دختری از لحاظ جنسی به او توجه نمیکردند، و تنها کسی که میکرد هم از او راضی نبود. روی تصمیم گرفت که دیگر کافیست، که دیگر باید خودش را در ارجحیت قرار دهد. دیگر وقتش رسیده بود که نیازهای خود را در اولویت بگذارد. او دیده بود که پسرهای دیگر چقدر بد با دوستهای دخترش رفتار میکنند و سرانجام با آنها همخواب میشوند، پس او نیز تصمیم گرفت مثل آنها رفتار کند.
روی خیلی سریع فهمید که چقدر راحت میتواند به دخترهایی که همصحبتش میشدند توهین کند و آنهارا اذیت کند. او بعد از یک عمر غفلت عاطفی بالاخره احساس قدرت میکرد. خیلی از دخترها احساس دلخوری میکردند، اما همین به طرز عجیبی باعث میشد که روی احساس قدرت بیشتری کند و انگیزه میگرفت که برود و دخترهای بیشتری را ملاقات کند.
خیلی زود، روی به شدت حیرت زده شد، چرا که برخی از همین دخترها مجذوب او شده بودند. او آنها را به خانه برد و با آنها همخواب شد. اوایل دخترها مست و زشت بودند، اما کم کم، طبیعتا هرچه روی اعتماد به نفسش در نقش جدیدش بالاتر میرفت، دخترهای جذابتری با او همخواب میشدند.
بعضی از این دخترها واقعا فریب میخوردند و واقعا میخواستند بیشتر با روی آشنا شوند. روی هم آنها را بازی میداد، از آنها برای چند همخوابی دیگر استفاده میکرد و بعد کشمکشی درست میکرد و بابت کاری که انجام نداده بودند آنها را سرزنش میکرد و بهانهای پیدا میکرد که دیگر آنها را نبیند. این دخترها نیز سریع میفهمیدند که روی نه تعادل روحی دارد و نه آدمی است که باعث لذت آنها شود. پس آنها نیز سریع از او میگذشتند.
بقیهی دخترهایی که با روی همخواب میشدند آنقدری که از لحاظ جنسی نیاز به تایید یک مرد داشتند دلیلی برای فریب خوردن نداشتند.
بعضی از آنها خیلی ساده برای تایید شدن همخوابی میکردند. در این مورد، بعد از همخوابی دیگر از آنها خبری نمیشد.
اما بیشتر آنها، احساس نیاز عمیقتری داشتند. این دخترها خیلی شدید همانطور که نیاز به تایید شدن از نظر جنسی داشتند، از نظر عاطفی نیز نیاز به تایید شدن داشتند. آنها خیلی راحت از گریه به زانو در میآمدند، در طول شب هزاران بار با روی تماس میگرفتند و بیخبر به آپارتمان روی میرفتند. همخوابیها معمولا بینظیر بودند، اما تقریبا به دلیل عصبانیت و تزلزل روی، غیر ممکن بود که به غم و اندوه این دخترها کشیده نشود. قسمتهای غمگین این داستان برای هفتهها و در برخی موارد ماهها در چرخهی یک اتمام رابطهی خشن و پیوست دوبارهی آنها طول میکشید و رفته رفته این چرخه سختتر و سختتر میشد. بیشتر این دخترها در گذشتهشان مورد استفادهی جنسی قرار گرفته بودند. سرانجام، روی از بازیهایشان خسته میشد و رابطه را بصورت دائمی تمام میکرد و قسم میخورد که دیگر به آنها تسلیم نشود. اما معمولا دختر بعدی که قرار بود وارد زندگیاش شود یک دختر مجنون بود.
قسمت پنجم :خودشیفتگی و جبران بیش از حد